خاطرات گذشته

ساخت وبلاگ

اگه بخوام عشق رو بعد هفت سال از روزهای باهم بودنمان توصیف کنم ،باید بگم که: عشق، یعنی ،همین قربون صدقه های مابین مکالمه های عادی روزانه! عشق،یعنی اینکه وقتی تماس میگیریم،بگیم:همین الان داشتم باهات تماس میگرفتم! عشق،یعنی بعد تموم بالا و پایین های زندگی،خدارو برای داشتن همدیگه شکر کنیم! عشق،یعنی شریک شادی و غم همدیگه بودن! عشق یعنی اینکه،هنوزم به هم بگیم:دوستت دارم❤ تولدت مبارک عشقِ خوبِ من #یادداشت_های_صورتی_من خاطرات گذشته...
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 21:48

..خداروشکر برای ماه ها و روزهایی که گذشت و به فصل دی و بیست پنجمین روزش رسید،به روزی که برای اولین بار، خدا زندگی را به هدیه داد. به روز تولدم❤ تولدم مبارک باشه خاطرات گذشته...
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 12:26

ادامه مطلب رمز ثابت ممنون دوستان خوب. پسرم مرخص شد. طولانی بودن متن برای اینه اون لحظات یادم بمونه. مرسی از پیگیری هاتون. سه شنبه مرخص شدیم. و امروز پسرم از دیروز خیلی بهتره. خاطرات گذشته...
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 5:04

سلام.توی این ایام حتما چله عاشورا بگیرین.بارها جواب چله هامو گرفتم.اما یه چیز دیگه،وقتی کتاب شهید ابراهیم هادی رو خوندم،بابت موصوعی واسطه قرار دادمش،چند وقت پیش که آبجیم کتابشو تموم کرد گفت:میخوام برای فلان چیز ازش مدد بخوامیهو یادم اومد که منم چیزی ازش خواسته بودم.و الان دارمش،مادی نبود،و من اصلا یادم رفته بود یه مدت پیش ازش خواسته یودم.اگه تونسین کتابشو بخونین‌من کتاب چند شهید رو خوندم،اما ابراهیم هادی برای من خیلیی خاص بود،یعنی طوری که وقتی میخوندمش دائم میگفتم:این حقش شهادت بود ،این حقش اینطور عظمت و شکوه بود.خدایا کمکمون کن انسان واقعی باشیم.زندگی و مرگ ما با ثمر باشه. خاطرات گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 0:23

شله زرد پختم. زمان هم زدن،برای همه دعا کردم برای دوستای وبلاگی،برای تک تک تون با حاجت هایی که میدونسم توی دلتونه‌ الهی که محرم سال بعد،حال دل همتون خوش باشه و حاجت روا باشین. ادامه مطلب خاطرات گذشته...
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 0:23

سال جدید مبارکمون باشه. به امید سالی پر از برکت خیر شادی سلامتی عشق به امید تحقق آرزوها و رویاهایی که توی ذهنمون نقش بسته. به امید خنده های از ته دل،از سر شوق. خاطرات گذشته...
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 73 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 19:04

بابام مرخص شد. اینبار غیر از کیسه کلستومی یه کیسه دیگه به بخیش وصله. خب شرایطش سختتر شده. اما خب به امید خدا باید این روزها بگذره. بعد اخرین پستم ،پدرم یه سکته مغزی رد کرد. بماند حال احول اون روز ما و سرگیجه شدید سر صبحی خودم و حال بدم. اما گذشت. دیگه پذیرفتیم که باید این روزها بگذره. هرجقد سخت شاید کُند... اما باید مرحله به مرحله پیش بره. بابا هم به پذیرش بیماریش رسیده و همه تسلیم شدیم و در کنارش امیدوار به لطف خدا هستیم . خاطرات گذشته...
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 14:28

عاشقمعاشقمعاشقم حضرت ابولفضلتازه امروز صبح که خونه مامانم رفتم متوجه شدم تولد شونه.شاید از بس درگیر ذهنی مون زیاد بود.پول دادم برای نونوایی که نون صلواتی بده برای فردا.خونه هم اومدم.دیدم وسایل شله زرد دارم.حداقل به اندازه دوتا لیوان برنج آش شله زرد بپزم.از همین آش هایی که چند ساله میپزم خیلی ها حاجت گرفتیم خاطرات گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 14:28

امروز شله زرد رو پختم.اول با همسر و پسری رفتیم آزمایش دادیم،قصد ازمایش داشتیم‌.چون چند روز پیش حالم بد شده بود دیگه مصمم تر شدم یه آزمایشم بدم.بعد اومدیم خونه،با کمک همسری آشو پختیم.با اینکه دو تا لیوان برنج آب کرده بودم اما دیدم ماشا الله زیاده.دیگه به هم واحدی ها و یه دونه برای مادرشوهرم آش دادیم.برای بابامم اینا هم کنار گذاشتم و اومدم خونه بابام.امروز به نطرم حالش بهتر بود.امروز بیشتر کاراشو انجام دادم و یه حس خیلی خوبی میگرفتم خیلی خوب‌که منم میتونم یه سهم کوچولو داشته باشم.یکم بلندش کردیم بشینه.خیلی کم نشستولی برای شروع خوب بود.به امید روزهای بهتر بهتر بهتر بهتر بهتر بهتر. خاطرات گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 14:28

خواهرم از بس مثبت هارو میگه

از بس صدای بابام پر انرژی بود

تصورم یه چیز دیگه بود

اما الان که شرایط بستری رو دیدم

قلبم هزار تیکه شد یهو....

الهی همه مریض ها شفا پیدا کنند.

خاطرات گذشته...
ما را در سایت خاطرات گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edelneveshtehesara4 بازدید : 86 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 12:26